Feeds:
نوشته
دیدگاه

واقعا تاکنون به این اندیشیده اید که شاید روزی روزگاری کسی از شمردن آن تعداد مقاله که نوشته اید دست بردارد و به بررسی کیفیت آن بپردازد؟ تابه حال به این اندیشیده اید که شاید روزی کسی بیاید و بگوید :» آهای خانم یا آقای محقق، آنچه که تو از تلاش من درو کردی را پس خواهم گرفت»؟ گمان نمی کنم هیچکدام از شما به هیچ فردایی اعتقاد داشته باشید وگرنه تنتان از ترس آن فردا و پاسخ پس دادن به گناهانتان می لرزید. اما حتی اگر فردایی نباشد من به روشنی لرزش تنهایی روحتان را در کالبد زمختتان می بینم و می دانم که تا دنیا دنیاست روحتان از شدت حسادت و بدبختی قد راست نمی کند که نمی کند.

پ.ن اول: این نوشته نه تنها مخاطب عام دارد بلکه به شدت مخاطب خاص دارد. مخاطب خاص از نزدیکترین دوستم تا آنها که بالاسری ام هستند.

پ.ن دوم: مدتها بود دلم می خواست بنویسم اما کلمات در مغزم قفل شده بودند. نمی دانستم چه بنویسم. باشد که این نوشته مرا به جهان نوشتن بازگرداند.

شهر من، اصفهان

اینکه زنده رودمان مُرد یک چیز است و اینکه  تونل مترو اصفهان 40متر از مسیر خود منحرف شد و «احتمالا دستگاه در زمان انحراف با رمپ جنوبی سی و سه پل برخورد کرده که در صورت صحت داشتن این قضیه و آسیب دیدن پی سی و سه پل، احتمال نشست کردن پل در زمان جاری شدن آب در رودخانه وجود دارد» یک چیز دیگر. حالا ما مانده ایم با آرزوی نصفه نیمهء جاری شدن دوباره زنده رود و ریختن سی و سه پل، یا مرگ زنده رود و ماندن سی و سه پل . این همه ندانم کاری در مرگ زنده رود و بی کفایتی و بی سیاستی در راه اندازی  مترو، نَفَس ِ اصفهانمان را به شماره انداخته است. کم کم باید برای شهر زیبای اصفهان فاتحه ای خواند و به خاک ِ کویرش سپارد.

باید پزشک باشی

باید پزشک باشی و درد آدمها را حس کرده باشی تا بدانی در همه این روزها یا نباید نوشت و یا باید درست و حسابی نوشت. باید زن باشی و مادر باشی تا بدانی پزشک بودن در کنار مادر بودن چه سخت است.

شاید از این است که همینطور ساکت می مانی وقتی می بینی زنده رودت مرده است چون کسی جایی دلش خواسته بگوید: » آقا جان آب را پمپ کنید ببرید روی کوه و بادامستان سبز کنید، کسی هم اجازه ندارد به شما بگوید بالای چشمتان ابرو» و تو همینطور کنار آب خشکیدهء ترک زده مانده ای و چهره دخترت را در انعکاس آبی که نیست، می بینی.

ساکت می مانی وقتی می بینی هواپیماست که پشت هم می افتد و آدم است که راحت جانش را گذاشته کف دستش تا سفر برود و تو مانده ای که چطور به آدمهایی که اینطور راحت می میرند، بگویی: » نمک نخورید تا مبادا روزی روزگاری به فشار خون مبتلا شوید».

لب می گزی وقتی می بینی 83هزار نفر در کشورت آلوده به HIV هستند و تو هنوز در صدا و سیما باید بگویی» به روابط خانوادگی پایبند باشید»، غافل از اینکه بسیاری مجردند و باید به آنها گفت » پیشگیری ساده است، در روابط جنسی تان با افرادی که چند شریک جنسی دارند از کاندوم استفاده کنید» .

چشمانت را به هم می فشاری تا شیوع ابتلا به مننژیت را نادیده بیانگاری و به روی خودت هم نیاوری که آخر مننژیت چطور اینطوری می شود؟

باید پزشک باشی و زن باشی و مادر باشی تا سبک سنگین کنی و ببینی که دخترک تنها ترا دارد.

امروز بعد از نماز عصر بغضم ترکید. فاتحه ای خوندم و بسم اللهی گفتم و قرآن رو به نیت تفسیر این دوران باز کردم. اینکه آیا این روش کمک خواستن از قرآن درسته یا نه رو نمی دونم اما تا به حال چند بار پاسخ سردرگمی هام رو اینطور از قرآن گرفتم. نتیجه این بود:

و هر كس از ياد من دل بگرداند در حقيقت زندگى تنگ [و سختى] خواهد داشت و روز رستاخيز او را نابينا محشور مى‏كنيم (۱۲۴)

وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى ﴿۱۲۴﴾

مى‏گويد پروردگارا چرا مرا نابينا محشور كردى با آنكه بينا بودم (۱۲۵)

قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى وَقَدْ كُنتُ بَصِيرًا ﴿۱۲۵﴾

مى‏فرمايد همان طور كه نشانه‏هاى ما بر تو آمد و آن را به فراموشى سپردى امروز همان گونه فراموش مى‏شوى (۱۲۶)

قَالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذَلِكَ الْيَوْمَ تُنسَى ﴿۱۲۶﴾

و اين گونه هر كه را به افراط گراييده و به نشانه‏هاى پروردگارش نگرويده است‏سزا مى‏دهيم و قطعا شكنجه آخرت سخت‏تر و پايدارتر است (۱۲۷)

وَكَذَلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَلَمْ يُؤْمِن بِآيَاتِ رَبِّهِ وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَأَبْقَى ﴿۱۲۷﴾

آيا براى هدايتشان كافى نبود كه [ببينند] چه نسلها را پيش از آنان نابود كرديم كه [اينك آنها] در سراهاى ايشان راه مى‏روند به راستى براى خردمندان در اين [امر] نشانه‏هايى [عبرت‏انگيز] است (۱۲۸)

أَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَسَاكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّأُوْلِي النُّهَى ﴿۱۲۸﴾

و اگر سخنى از پروردگارت پيشى نگرفته و موعدى معين مقرر نشده بود قطعا [عذاب آنها] لازم مى‏آمد (۱۲۹)

وَلَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَكَانَ لِزَامًا وَأَجَلٌ مُسَمًّى ﴿۱۲۹﴾

پس بر آنچه مى‏گويند شكيبا باش و پيش از بر آمدن آفتاب و قبل از فرو شدن آن با ستايش پروردگارت [او را] تسبيح گوى و برخى از ساعات شب و حوالى روز را به نيايش پرداز باشد كه خشنود گردى (۱۳۰)

فَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا وَمِنْ آنَاء اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّكَ تَرْضَى ﴿۱۳۰﴾

و زنهار به سوى آنچه اصنافى از ايشان را از آن برخوردار كرديم [و فقط] زيور زندگى دنياست تا ايشان را در آن بيازماييم ديدگان خود مدوز و [بدان كه] روزى پروردگار تو بهتر و پايدارتر است (۱۳۱)

وَلَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَى ﴿۱۳۱﴾

WHO definition of Health

Health is a state of complete physical, mental and social well-being and not merely the absence of disease or infirmity

WHO

خبر خواندنی است. تهران نشسته بر تلی از فاضلاب قد به سوی سیاهی آسمان برافراشته است. از اسم فاضلاب به یاد بینوایان می افتم و ژاور و ژان وال ژان. شاید از ترس همین ژان وال ژانهاست که تهران هنوز شبکه فاضلاب ندارد.

ده درصد جمعیت کشور آبی را مینوشند که سرشار از نیترات است. خوشمزه است آیا؟ و هوایی تنفس می کنند که پر از ذرات ریز میکرونی است و گازهای مسموم. و همینطور گشتهای امنیت اجتماعی است که دور این شهر می چرخند و آژیر آمبولانسها را در صدای خود گم می کنند. سبزی فروشی ها کاملا به روزند و آخرین نوبرانه های بهاری را می توان در هر مغازه میوه فروشی دید. برق سبزی ها و میوه های تازه چشمگیرند و مشتری پشت مشتری است که می خواهد میوه و سبزی روز را بخرد و تازه تازه زیر دندان برد و از طعم تازه اش مست شود، بی آنکه بپرسد «آقا چه خبر از فاضلاب؟ خوشمزگی این سبزی  کاری هم با نیترات دارد آیا؟».

تهرانی ها صبح زود از خواب بیدار می شوند و اعمال نظافتی را کامل به جا می آورند. بعضی هاشان آخر شب پیش از خواب و بعضی دیگر صبح زود از منافع دلچسب یک حمام خوب بهره می برند. دندانها را با آب شفاف و گوارای نیتراتهء شیر می شویند، وضو می گیرند و سر به سجده می گذارند و پس از حمد خداوند بر سر سفره صبحانه می نشینند تا چای تازه دم و بی گچ را نوش جان کنند. پنجره را باز می کنند و ریه ها را از هوای دلچسب سرشار از ذرات معلق پر می کنند تا شاید حیاتشان مدام باشد. کفش و کلاه می کنند با نیرویی دو چندان!!! به سمت کار می شتابند. تهرانی جماعتی ها اغلب بچه های شهرستان و یا بچه های بچه های شهرستانند که به امید زندگی بهتر به سمت پایتخت شتافته اند. می گویند پول در تهران بیشتر است و تهرانی ها درآمد بیشتری دارند، کسی می داند فراوانی بیماریهای تنفسی در تهران چقدر است و هزینه درمان آنها چقدر از شهرهای بدون آلودگی هوا بیشتر است. اصلا خواهر من، برادر من، حرف می خواهید از این صریح تر: «سخنگوی فراکسیون محیط زیست مجلس شورای اسلامی در بهمن‌ماه سال گذشته نیز آمار رسمی مرگ و میر ناشی از آلودگی هوا در تهران را از سال ۸۴ تا ۸۶، ماهانه به طور مستقیم ۱۴۰۰ نفر و سالانه ۱۶ هزار نفر اعلام کرده بود». این آمار مرگ و میر مستقیم است. هنوز کسی آمار مرگ و میر ناشی از نیترات و فاضلاب را نداده است. تهرانی جماعت درآمد بیشتری دارد اما هر روز دارد آب سرشار از نیترات می نوشد و هوای سرشار از سیاهی به ریه فرو می برد. آمار سرطانهای تهران بالا می رود، بیمارستانهایش هر روز مجهزتر می شوند و مطبهایش شلوغ تر. دکترهایش درمان بیماری را می کنند و وقت این را ندارند که بیندیشند این بیماری های فراوان ناگهان از کجا پیدایشان شده یا شاید اصلا دغدغه شان این نیست. شکر خدا مسئولینش هم در یکی به دوی بود و نبود مانده اند حیران و گمانم یک آزمایشگاه درست و درمان در این شهری که پایه تخت است پیدا نمی شود تا مسئولین به طور یقین بگویند آب و فاضلاب ادغام شده و یا مجزایند؟ گمانم به زبان امروزی می توان گفت فاضلاب شهروندان در آب آشامیدنی شان نهادینه شده…

پی نوشت خاص برای رئیس دولت دهم : گاهی فکر می کنم ایجاد احساس امنیت در جامعه باید جان چند صد هزار نفر دیگر را بگیرد آقای رئیس جمهور؟ تا کی باید از این مردم این همه آلودگی و بیماری را پنهان کرد که مبادا صدایشان دربیاید؟ یادتان باشد شما و خانواده تان هم در زیر همان آسمانید و چه بخواهید و چه نخواهید از همان آب استفاده می کنید آقای رئیس جمهور!!!!

لینک مطلب در بالاترین

سلام آقای رئیس جمهور
راستش امروز اصلا قصد نوشتن از پزشکی و سلامتی و دارو ودرمان واینها را نداشتم. دیشب نامه دوم را برایتان نوشته بودم و در آن از زن و طلاق و سرپرستی خانواده گفته بودم. فرصت نشد تا ویرایشش کنم و برایتان ارسال کنم و ماند تا امروز.
اما امروز؛ ساعت 4.30 بود که خسته از سر کار به خانه آمدم. هنگام بازگشت به خانه در سوپر مارکت اخبار عصر را دیدم و به جای خوبی از خبر رسیدم «اجلاس روسای دانشگاه های علوم پزشکی». خبر حاکی از این بود که وزیر بهداشت دولت نهم یعنی آقای دکتر لنکرانی در مورد غیر منطقی بودن مصرف دارو در کشورما سخنرانی کرده است. تا اینجای قضیه چیز جدیدی نبود، اما ادامه صحبت چون پتکی بر سرم خورد. جناب وزیر گفته بودند که بیشترین داروی مصرفی در نسخ سال گذشته «دگزامتازون» بوده است.
آقای رئیس جمهور فکرش را بکنید نه استامینوفن، نه بروفن، نه قرص سرماخوردگی و نه حتی این آنتی بیوتیکهای کذایی منزجر کننده بلکه دگزامتازون بیشترین دارویی تجویزی در نسخ بوده است. حقیققتش را بخواهید بنده در آن لحظه به عنوان یک پزشک کلا از شرم سرم را بلند نکردم. فروشنده سوپرمارکت گفت » خانم دکتر وزیر با شما هستن، چقدر دارو می نویسین؟». در کمال شرمندگی گفتم که «من از پزشکان دارو بنویس نیستم و بدبختانه در امر پژوهش و ارتقاء سلامت جامعه فعالم» و به سرعت از مغازه بیرون آمدم.
ای داد! آقای رئیس جمهور می دانید مصرف دگزامتازون و کلا انواع کورتون ها چه اثرات زیان آوری برای فرد و به تبع آن جامعه دارد؟ از شیوع 50 درصدی افزایش وزن و چاققی در جامعه با خبرید؟ می دانید زنان ما به دلیل نوع پوشش و عدم تحرک کافی به خودی خود در معرض پوکی استخوان هستند، و کورتون چه بلایی بر سر آنها می آورد؟ می دانید شیوع دیابت در جامعه ما نزدیک به 8 درصد است و کورتون ها ابتلا به آن را افزایش می دهند؟ می دانید فشارخون چه غوغایی به پا می کند با این روند مصرف کورتون؟ و  یک می دانید تلخ مهم : می دانید اخیرا معتادان برای پوشاندن علائم ظاهری اعتیاد از کورتون استفاده می کنند؟؟؟
آقای رئیس جمهور اینکه یک پزشک برای درمان یک سرماخوردگی ساده به بیمار کورتون می دهد و یا کمر درد او را با کورتون درمان می کند یک زنگ خطر است. یادتان هست اولین باری را که این زنگ به صدا درآمد؟ سالیان پیش بود، همان سالهای دانشگاه رفتن ما، که با افزایش ظرفیت پذیرش دانشجوی پزشکی بدون طراحی صحیح و اجرای طرح پزشکی خانواده و سیستم ارجاع خواستیم کمبود پزشک را در کشور درمان کنیم. آن روزها اصلا فکر نکردیم و نکردند که این همه پزشک چگونه باید کسب درآمد کنند. این دردناک است رئیس محترم جمهور، این دردناک است که پزشکان ما برای جلب مشتری بیشتر و کسب درآمد از داروهایی که تنها به طور علامتی بیماری را درمان می کنند استفاده کنند، آن هم نه یک مسکن ساده که بدترین نوع درمانگر علامتی یعنی کورتونها. تلخ تر این است که پزشکانی که اینگونه عمل نمی کنند هنوز هشت شان گرو نه شان است و آه ندارند تا با ناله سودا کنند.
راستی اقای رئیس جمهور راه های دیگر کسب درآمد پزشکان عمومی را بلدید؟ نه‼ به نظر من حتما بگردید و بیابید و آسیب شناسی کنید تا شاید وزیرتان درمانش را بیابد. یک راهنمایی کوچک می کنم، باز هم پای همان موجود همیشگی در میان است: «زن» .

پی نوشت: برای پیدا کردن متن سخنرانی دکتر لنکرانی یک جستجوی کوچک کردم. دو مطلب جالب پیدا کردم. آقای رئیس جمهور توصیه می کنم حتما آنها را بخوانید:

» …آنها می خواهند ما تنها باشیم آقای مونترو. چون به ما می گویند انزوا تنها راه رسیدن به قداست است. فراموش می کنند که وسوسه در انزوا خیلی قوی تر است«**

در آستانه آغاز نمایشگاه کتاب امسال گفتگو در مورد کتابهایی که خوانده ایم و معرفی آنها در قالب یک بازی جدید وبلاگی آغاز شده است. من نیز توسط دوست و استاد گرامی محمد درویش به این بازی سخت دعوت شده ام. از روز دوشنبه که مطلب محمد درویش را خواندم تا همین امشب در حال فکر کردن بودم که چه کتابی را معرفی کنم. بازی از این قرار است که: «هر کسی در وبلاگ خود، یک کتاب خوب و مفیدی را که دوست دارد،دیگران هم بخوانند معرفی نماید. ویک توضیح کوتاه از خوبی  و یا حاشیه های پیرامون کتاب ،تا انگیزه و جاذبه خریدن و خواندن را بیشتر کند».

بهتر است همینجا یک اعتراف تلخ کنم و آن اینکه بنده مدتهاست کتاب جدیدی نخوانده ام. این روزها چنان سرگرم کارهای روزمره هستم و برای انجام آنها مجبور به خواندن و نوشتن، که دیگر وقتی برای مطالعه غیر حرفه ای نمی ماند. اگر بخواهم از مطالعات حرفه ایم بگویم بی شک سر همه را درد می آورم پس بالاجبار باید از آنچه پیش از این خوانده ام بگویم. پیش از معرفی کتاب مورد نظرم این را بگویم که من بطور معمول در مطالعات غیر حرفه ایم تنها داستان می خوانم و بس. در خواندنهای من نه اثری از تاریخ است، نه فلسفه، نه روانشناسی و نه هیچ چیزی به جز داستان و البته شعر. بنابراین آنچه توصیه خواهم کرد از همین دسته کتابها خواهد بود.

سالهاست که می خوانم. دقیقا نمی دانم از چند سالگی کتاب خواندن را شروع کردم اما می دانم اولین کتابی که بطور کامل خواندم و با آن گریستم داستان» پیرزن و طوطی» بود. تازه امتحانات کلاس اول ابتدایی را پشت سر گذاشته بودم که در اتاق نشستم و کتاب را یک نفس خواندم و گریه کردم. راستش نه می دانم نویسنده کتاب که بود و نه می دانم کتاب را چه انتشاراتی چاپ کرده بود اما حداقل می توانم بگویم که این کتاب را تابستان سال 1352 خواندم. از تابستان سال 56 بود که خواندن کتابهای بزرگسالان را آغاز کردم. آن سال پس ازاتمام امتحانات کلاس چهارم ابتدایی «گور وگهواره» اثر غلامحسین ساعدی را خواندم. کم کم هر چه من بزرگتر شدم کتابها هم قطورتر شدند. تا آنکه روزی رسید که بسیاری از کتابهایی را که دوست داشتم بخوانم، خوانده بودم. در سالهای دبیرستان و سالهای اول دانشگاه آنچه می خواندم ادبیات قرن نوزده و اوایل قرن بیستم بود. در طول سالهای تحصیلم در رشته پزشکی و آغاز به کارم از مطالعات غیر درسی دور بودم تا مجددا با کتابهای آلبا دسس پدس و بعد از آن کوندرا به آن زندگی که در پشت و پسل های روحم پنهان کرده بودم بازگشتم.

سالهای اخیر را بیشتر به خواندن داستانهای نویسندگان قرن بیستم گذرانده ام و بسیار لذت برده ام. این سالها براتیگان برای من دنیایی تلخ، واقعی، ساده و در عین حال غریب آفرید. سلینجر دیوانه کننده بود و اُستر غریب نویسی که گاه در عین سادگی نفهمیده امش. دوراس را با لذت خوانده ام، از نوشته های کالوینو لذت برده ام و یوسا گاه مو بر تنم راست کرده است. مارکز جایگاه والای همیشگی اش را داشته و  نوشته های کامو و کافکا چون قبل در وجودم ریشه دوانیده اند. طبق معمول،هر سال یک بار  دیگر «بوف کور»، » شازده کوچولو» و «بار دیگر شهری که دوست داشتم» را خوانده ام و هنوز «مسخ» را دیوانه وار دوست دارم.  می بینیند خوانده های من همچون زندگی ام، آش شله قلمکار درهمی است که هر یک خطوط کج و معوج روحم را نشانه گذاری کرده اند.

همه اینها را نوشتم تا بگویم حالا چطور می توانم یکی از این کتابها را معرفی کنم؟ اگر اعتراف کنم که سالهاست با راسکلنیکف «جنایت و مکافات» زندگی می کنم و از همان آغاز از پایان عجیب این کتاب گیج بوده ام؛ باید این را هم اعتراف کنم که «خرمگس» لیلیانویچ بخشی از زندگی من بوده است. و در این میان آیا می توانم امیل زولا و «ژرمینال»اش را از لیست کتابهایی که توصیه می کنم حذف کنم و در این صورت جایگاه کتاب «مرگ کسب و کار من است» را کجا باید قرار بدهم. آنت توانمند در «جان شیفته» همانقدر برای من غریب و آشنا بوده و مرا مسحور خود کرده است که آنای تولستوی در «آناکارنینا». و خلاصه اینکه در میان این همه کتاب انتخاب یکی از آنها چه سخت اشت.

اما شاید بهتر باشد برای آسان کردن کار خودم آخرین کتابی که خوانده ام را نام ببرم؛ » آئورا»**. فضای این کتاب بسیار عجیب، غیرواقعی و در عین حال واقعی است. اگرچه نویسنده و راوی داستان یک مرد است اما جذابیت شخصیت زن قصه یا بهتر بگویم دو شخصیت زن قصه عجیب و غریب است. باید زن باشید تا بدانید فوئنتس چه کرده است با این آفرینش. باید زن باشید تا بدانید این مرد تا کجای روح زنانه را خوانده است و کند و کاو کرده است. اگر زن هستید توصیه می کنم حتما این کتاب را بخوانید تا متوجه شوید که گاه مردانی پیدا می شوند که روح شما را اینچنین بکاوند و بخوانند. کتاب بسیار کوتاه است و در یک شب می توانید به پایان بریدش، اگرچه تا مدتها روحتان درگیرش خواهد بود. چه به نمایشگاه کتاب بروید و چه نروید این کتاب از آنهایی است که باید در مجموعه خوانده هایتان باشد.

یک یادآوری به خودم: سرکار خانم مدتهاست قول خواندن چند کتاب را به خود داده اید. اولین آنها «شیاطین» (جن زدگان) داستایوسکی بوده که هر روز در کتابخانه نگاهش می کنی، دومین کتاب «خانواده تیبو» است که قرار بر این بود در پایان زمستان 87 تمام شده باشد و آخرین آنها «دن آرام» با ترجمه شاملو است که مطمئنم با آنچه به آذین نوشته بسیار متفاوت است. همینجا و در حضور دوستانت قول بده که این سه کتاب را تا پایان تابستان 88 تمام خواهی کرد.

پی نوشت:حیفم آمد نگویم که اگر مجموعه آثار شاملو را ندارید خرید آن را در اولیت قرار دهید که به نظر من وجود آن در کنار هر آدم کتاب خوانی ضروری است.

و در پایان: همه دوستان عزیزی که اینجا را می خوانند برای ادامه بازی دعوتند(اگرچه کماکان خوانندگان این وبلاگ کم هستند).

*کارلوس فوئنتس، چگونه آئورا را نوشتم. آئورا صفحه 79

** «آئورا»، نویسنده کارلوس فوئنتس، ترجمه عبدالله کوثری، انتشارات نشر نی سال 1386

بالاخره امشب فرصت شد که بنشینم و بخش دوم نتایج بازی وبلاگی اعترافات سبز را بنویسم. این دو هفته اخیر آنچنان مشغول کار بودم که فرصت نشد حتی به اعترافات سرکی بزنم. امروز نشستم و کدهایی را که قبلا استخراج کرده بودم جمع و جور کردم. پیش از نوشتن نتایج توضیح چند نکته ضروری است:
نکته اول اینکه: معمولا در یک تحقیق کیفی رسم بر این است که مصاحبه های شخصی و گروهی، ضبط شده و پیاده می شوند. سپس کلیه صداهای ضبط  شده توسط تنها یک دکمه، پاک می شوند. به طور معمول مصاحبه گر با فردی که اطلاعات را تحلیل می کند متفاوت است و اگر هم یک فرد هر دو کار انجام دهد، موقعیت افراد تحلیل وی را تحت تاثیر قرار نمی دهند. این فاصله زمانی که کاملا اتفاقی بین اعترافات و جمع بندی آنها افتاد به من کمک کرد تا فراموش کنم که چه کسی چه چیزی را نوشته است. به همین دلیل بطور کلی در صورت نقل یک اعتراف، نام نویسنده را به یاد ندارم و بدیهی است که آنچه می نویسم بدون نام بردن خواهد بود. در صورتیکه پیش از این اعترافات را نخوانده اید می توانید از اینجا کلیه مطالب را پیدا کنید.
نکته دوم: اعترافات چهار نویسنده بطورکلی دراین مجموعه گنجانده نشده است. دلیل این کار تفاوت کلی بینش این افراد در نگاه به رابطه انسان و زمین بود که باید در بحثی جداگانه مورد تحلیل قرار گیرد. امیدوارم فرصتی پیدا کنم تا بخشی جداگانه را به بحث پیرامون نگاه این دوستان بپردازم.
سومین نکته: در یکی از نظراتی که برای اعترافات دوستی نوشته شده بود خواندم که » ایده جالبی بود اما فکر کنم اگر دو سه دست بچرخه محتواش تکراری بشه اما به هرحال حرکت ارزشمندیه.». حقیقت این است که در بررسی اعترافات دوستانی که در بازی شرکت کرده بودند خیلی زود به اشباع اطلاعاتی رسیدم. البته این قابل انتظار بود کمااینکه در بازیهای وبلاگی دیگر نیز همین اتفاق می افتد. اگر قرار بر این بود که بنده این بازی را صرفا برای جمع آوری اطلاعات و تهیه مفاهیم آغاز می کردم همان 10، 12 نفر اول برای جمع بندی کافی بود. اما در این بازی اتفاق دیگری نیز افتاد و آن بررسی نگرش نویسنده توسط خود ِ نویسنده بود که می تواند کمک بزرگی به آغاز یک حرکت مداخلاتی کند.
و اما نتایج؛
بطورکلی مفاهیم استخراج شده از اعترافات سبز در سه گروه زیر دسته بندی می شوند( ابه یاد داشته باشیم که استخراج مفاهیم در یک تحقیق کیفی بستگی به نظر شخص یا اشخاص تحلیل کننده دارد، لذا ین تقسیم بندی از زاویه دید من است و هر کسی ممکن است نحوه تقسیم بندی را به شکلی دلخواه خود و بر حسب منطق خود طراحی کند):

  • مصرف
  • زباله
  • طبیعت

الف- مصرف:

تقریبا کلیه شرکت کنندگان به مصرف بی رویه اشاره کرده بودند. این گروه خود به چند زیر مفهوم تقسیم می شود:

  • برق: اینطور که در نتایج مشخص است مصرف بیش از حد برق از مواردی است که همه به عنوان یک آلاینده زیست محیطی می شناسیمش. علیرغم این آگاهی ، ایران هنوز جزء کشورهای پرمصرف از نظر برق است. شاید این به همان نگاه مالکانه ما به نفت برمی گردد. متاسفانه بسیاری از ما نمی دانیم که نحوه تولید برق در کشور چگونه است. بطور مثال جالب است بدانید که نیروگاه شهید منتظری اصفهان حداقل در سالهای سرد سال (عرض کردم حداقل) از مازوت به عنوان سوخت استفاده می کند. این سوخت علاوه بر تولید گازهای گلخانه ای اثرات حادی نیز بر سلامت افراد می گذارد. و لابد هستند نیروگاههای دیگری که از این سوخت استفاده کنند. با این همه ما باز هم فراموش می کنیم چراغها را خاموش کنیم. یکی از اعترافات مهم نویسندگان جهان مجازی استفاده زیاد از اینترنت و  کامپیوتر بود  که شاید بهتر باشد، این جامعه مجازی که در برخی موارد خود را یک سر و گردن بالاتر از افراد عادی جامعه می داند فکری به حال این نوع مصرف بکنند. شاید استفاده از کامپیوترهای کوچکتر و حتی موبایلها برای برخی کاربران قابل انجام باشد. در صورتیکه این وسایل انرژی کمتری مصرف کنند می توان آگاهی مجازی نویسان و مجازی گردان را از نحوه استفاده از آنها افزایش داد( این بخش باشد به عهده آی تی نویسان بزرگ ِ وب دویی چون راستش بنده چیزی زیادی از کامپیوتر و مصرف انرژی در آن نمی دانم).
  • گاز خانگی: در بین اعترافات تعداد اندکی به مصرف بیش از اندازه گاز خانگی اشاره کرده بودند. این مسئله و نیز عدم اشاره به مصرف دخانیات نشان دهنده این است که هنوز جایگاه آلاینده های خانگی را در آلودگی هوا نمی دانیم. در برخی از اعترافات به وسایل گرمایی اشاره شده بود اما به طور مستقیم مصرف گاز خانگی بسیار کم مورد بحث قرار گرفته بود.
  • اتومبیل: بسیاری از اعترافات حول مصرف وسیله نقلیه شخصی دور می زد که البته در کنار این اعتراف بهانه هایی هم برای آن تراشیده شده بود. عدم در دسترس بودن وسایل نقلیه عمومی، سبز نبودن تاکسی به اندازه خودروی تک سرنشین، سبز بودن مصرف سوخت در انواعی از اتومبیل و مهمتر از همه عجله داشتن و پرهیز از تاخیر از دلایل عمده استفاده از خودروی شخصی و به طبع آن بنزین بود.
    بگذارید در این ارتباط خاطره ای را بگویم. چند سال پیش بود که به دنبال اجرای مداخلات برنامه قلب سالم اصفهان* پیگیر راه اندازی روزهایی با عنوان روز بدون خودرو در چهارباغ عباسی اصفهان بودم. هدف از طراحی این روزها، برگزاری کمپین های ماهانه ای جهت افزایش آگاهی جامعه نسبت به عدم استفاده از خودروی شخصی در راستای افزایش فعالیت بدنی (پروژه ورزش اصفهان*) بود. آن روزها هدفم بیشتر آموزش جامعه برای تحرک بیشتر بود (توصیه ای که این روزها با ترس و لرز عنوانش می کنم). در همین ارتباط بود که کم کم پی بردم، افزایش تحرک افراد سبب کاهش آلودگی هوا می شود و به همین علت ناخودآگاه درگیر مباحث شهری ترافیک شدم. جالب است بدانید که آن روزها میانگین سرعت حرکت یک اتومبیل در ساعات پیک ترافیک شهری در مناطق مرکزی شهر 20 کیلومتر در ساعت بود. این رقم چیزی حدود سرعت متوسط یک دوچرخه سوار معمولی است. در صورتیکه همان روزها می توانستیم عادت دوچرخه سواری و پیاده روی و هم زمان استفاده از اتوبوس و تاکسی را در اصفهان جا بیاندازیم با یک تیر هزار نشان زده بودیم (افزیش فعالیت بدنی، کاهش مصرف سوخت، افزایش سرعت، کاهش تاخیرها، کاهش استرس ناشی از ترافیک، بهبود کیفیت هوا و …). به یاد داشته باشیم در واقع حتی استفاده از تاکسی به شکل رایج ایرانی اش یک حمل و نقل سبز محسوب می شود( به شرط آنکه تاکسی ها و اتوبوسها خود تولید کننده گازهای سمی و گلخانه ای نباشند).
    در بین اعترافات مرتبط با سوخت کسی به CNG اشاره نکرده بود. علاوه بر اینکه در مورد تفاوت بنزین موجود در ایران با استانداردهای بین المللی بنزین نیز هیچ اشاره ای نشده بود. این دو مطلب خود از مباحث مهم زیست محیطی ایرانند. در کنار آنها تطابق خودروهای تولید شده در کشور با استداردهای جهانی قابل ذکر است که متاسفانه صنایع خودروسازی با تبلیغات زیاد خود جایی برای آشنایی مردم با مشکلات تولیداتشان نمی گذارند. به نظر می رسد باید راههایی جهت اصلاح این وضعیت، به طور مثال افزایش پرداخت مالیات توسط صنایع خودروسازی، طراحی کرد(اگرچه این مبحث کاملا از تخصص بنده خارج است اما خوب می دانم که بزرگترین عامل آلودگی هوای کلان شهرهای ایران همین خودروهای داخلی و صنایع خودروسازی هستند).
  • آب: حمام رفتن به عنوان یک عامل مهم مصرف بیش از اندازهء آب نام برده شده بود. اینطور که از اعترافات برمی آمد حمام رفتن بین بسیاری از ما ایرانیان، چه آنهایی که مقیم ایرانند و چه آنهایی که نیستند با مصرف زیاد آب همراه است. اینکه این الگوی مصرف از کجا در فرهنگ ما سردرآورده است را به درستی نمی دانم. گمان کنم حمام با این شکل و شمایل امروزی اش چیزی حدود نیم قرن پیش در کشور ما رایج شده باشد. پیش از آن افراد معمولی جامعه به حمام های عمومی که چیزی شبیه حوض داشتند (خزینه)، مراجعه می کردند. فواصل حمام رفتنها در جامعه بین حداقل دو هفته تا حتی یک ماه متغیر بود آنچنانکه تا همین چند سال پیش در برخی از روستاها جهت تعیین سن بارداری یک زن از تاریخ آخرین باری که پیش از بارداری حمام رفته بود ( به عنوان پایان دوره عادت ماهیانهء وی) استفاده می شد. در اینکه حمام رفتن به این شکل امروزی آن عادتی بهداشتی است شکی نیست، اما اینکه ما ایرانی ها حتی ایرانیان کویرنشین که آب را نعمتی کمیاب می دانستیم چه شد که عادت به جاری  بودن آب دوش در حمام کردیم برای من نامشخص است.
  • مواد دیگر: کاغذ از مهمترین موادی بود که به مصرف بیش از حد آن اعتراف شده بود. در حالیکه ما مجازی خوانها ساعات طولانی از کامپیوتر استفاده می کنیم اما کماکان برای خواندن مطالب آنها را پرینت می کنیم که باید راهکاری برای بهبود این عملکرد یافت. دوستی در یک نظر نوشته بود که نگران کاغذ نباشم چون دیگر از درخت درست نمی شود. اما حقیقت این است که هنوز هم مصرف بیش از اندازه کاغذ به عنوان یکی اعمال غلط زیست محیطی ذکر می شود.
    مواد شوینده، پلاستیک، میوه و سبزی، مواد غذایی و حتی گوشی موبایل از مواد ووسایلی بودند که به مصرف بیش از حد آنها به عنوان آلاینده های زیست محیطی اشاره شده بود.

الان دقیقا ساعت 1 بامداد است. گمانم این بود که نه تنها می توانم کلیه مباحث را در این پست بنویسم حتی می توانم نگاهی به روز زمین داشته باشم و خبری نسبتا خوب همراه با درخواست کمک را به همشهریان اصفهانی بدهم، اما متاسفانه این پست بسیار طولانی شد و از حوصله وبلاگ خوانها خارج؛ به همین دلیل دو مفهوم دیگر می ماند برای مجالی دیگر.

پی نوشت: هنوز نمی دانم که علت اصلی حذف مصرف دخانیات در اعترافات چه بوده است؟ آیا دخانیات را به عنوان عامل آلاینده هوا نمی دانیم؟ و یا اعتراف به مصرف آن را قبح می دانیم؟ به هر حال به یاد داشته باشیم مواد حاصل از مصرف دخانیات، اعم از سیگار و قلیان، از آلاینده های مهم زیست محیطی هستند.

* متاسفانه به دلیل مشغله کاری زیاد هر یک از پرسنل مرکز تحقیقات قلب و عروق اصفهان* و عدم وجود پرسنل متخصص، بیش از یک سال است که این وب سایت ها به روز نشده اند. به بزرگی خودتان ببخشید.

earth_day1ای مادر ای زمین: روزت مبارک

آسمان آبی

گمان کنم بیش از یک سال بود که آسمان را آبی ندیده بودم. این همه آبی آسمان هم به وجدم می  آورد و هم هراسم را افزون می کند. شادمانم از خانه تکانی آسمان و هراسانم از پایان بارشها و  بازگشت گزش آلاینده های هوا.

خداوندگارا این آبی آسمان را ماندگار بدار.