» …آنها می خواهند ما تنها باشیم آقای مونترو. چون به ما می گویند انزوا تنها راه رسیدن به قداست است. فراموش می کنند که وسوسه در انزوا خیلی قوی تر است«**
در آستانه آغاز نمایشگاه کتاب امسال گفتگو در مورد کتابهایی که خوانده ایم و معرفی آنها در قالب یک بازی جدید وبلاگی آغاز شده است. من نیز توسط دوست و استاد گرامی محمد درویش به این بازی سخت دعوت شده ام. از روز دوشنبه که مطلب محمد درویش را خواندم تا همین امشب در حال فکر کردن بودم که چه کتابی را معرفی کنم. بازی از این قرار است که: «هر کسی در وبلاگ خود، یک کتاب خوب و مفیدی را که دوست دارد،دیگران هم بخوانند معرفی نماید. ویک توضیح کوتاه از خوبی و یا حاشیه های پیرامون کتاب ،تا انگیزه و جاذبه خریدن و خواندن را بیشتر کند».
بهتر است همینجا یک اعتراف تلخ کنم و آن اینکه بنده مدتهاست کتاب جدیدی نخوانده ام. این روزها چنان سرگرم کارهای روزمره هستم و برای انجام آنها مجبور به خواندن و نوشتن، که دیگر وقتی برای مطالعه غیر حرفه ای نمی ماند. اگر بخواهم از مطالعات حرفه ایم بگویم بی شک سر همه را درد می آورم پس بالاجبار باید از آنچه پیش از این خوانده ام بگویم. پیش از معرفی کتاب مورد نظرم این را بگویم که من بطور معمول در مطالعات غیر حرفه ایم تنها داستان می خوانم و بس. در خواندنهای من نه اثری از تاریخ است، نه فلسفه، نه روانشناسی و نه هیچ چیزی به جز داستان و البته شعر. بنابراین آنچه توصیه خواهم کرد از همین دسته کتابها خواهد بود.
سالهاست که می خوانم. دقیقا نمی دانم از چند سالگی کتاب خواندن را شروع کردم اما می دانم اولین کتابی که بطور کامل خواندم و با آن گریستم داستان» پیرزن و طوطی» بود. تازه امتحانات کلاس اول ابتدایی را پشت سر گذاشته بودم که در اتاق نشستم و کتاب را یک نفس خواندم و گریه کردم. راستش نه می دانم نویسنده کتاب که بود و نه می دانم کتاب را چه انتشاراتی چاپ کرده بود اما حداقل می توانم بگویم که این کتاب را تابستان سال 1352 خواندم. از تابستان سال 56 بود که خواندن کتابهای بزرگسالان را آغاز کردم. آن سال پس ازاتمام امتحانات کلاس چهارم ابتدایی «گور وگهواره» اثر غلامحسین ساعدی را خواندم. کم کم هر چه من بزرگتر شدم کتابها هم قطورتر شدند. تا آنکه روزی رسید که بسیاری از کتابهایی را که دوست داشتم بخوانم، خوانده بودم. در سالهای دبیرستان و سالهای اول دانشگاه آنچه می خواندم ادبیات قرن نوزده و اوایل قرن بیستم بود. در طول سالهای تحصیلم در رشته پزشکی و آغاز به کارم از مطالعات غیر درسی دور بودم تا مجددا با کتابهای آلبا دسس پدس و بعد از آن کوندرا به آن زندگی که در پشت و پسل های روحم پنهان کرده بودم بازگشتم.
سالهای اخیر را بیشتر به خواندن داستانهای نویسندگان قرن بیستم گذرانده ام و بسیار لذت برده ام. این سالها براتیگان برای من دنیایی تلخ، واقعی، ساده و در عین حال غریب آفرید. سلینجر دیوانه کننده بود و اُستر غریب نویسی که گاه در عین سادگی نفهمیده امش. دوراس را با لذت خوانده ام، از نوشته های کالوینو لذت برده ام و یوسا گاه مو بر تنم راست کرده است. مارکز جایگاه والای همیشگی اش را داشته و نوشته های کامو و کافکا چون قبل در وجودم ریشه دوانیده اند. طبق معمول،هر سال یک بار دیگر «بوف کور»، » شازده کوچولو» و «بار دیگر شهری که دوست داشتم» را خوانده ام و هنوز «مسخ» را دیوانه وار دوست دارم. می بینیند خوانده های من همچون زندگی ام، آش شله قلمکار درهمی است که هر یک خطوط کج و معوج روحم را نشانه گذاری کرده اند.
همه اینها را نوشتم تا بگویم حالا چطور می توانم یکی از این کتابها را معرفی کنم؟ اگر اعتراف کنم که سالهاست با راسکلنیکف «جنایت و مکافات» زندگی می کنم و از همان آغاز از پایان عجیب این کتاب گیج بوده ام؛ باید این را هم اعتراف کنم که «خرمگس» لیلیانویچ بخشی از زندگی من بوده است. و در این میان آیا می توانم امیل زولا و «ژرمینال»اش را از لیست کتابهایی که توصیه می کنم حذف کنم و در این صورت جایگاه کتاب «مرگ کسب و کار من است» را کجا باید قرار بدهم. آنت توانمند در «جان شیفته» همانقدر برای من غریب و آشنا بوده و مرا مسحور خود کرده است که آنای تولستوی در «آناکارنینا». و خلاصه اینکه در میان این همه کتاب انتخاب یکی از آنها چه سخت اشت.
اما شاید بهتر باشد برای آسان کردن کار خودم آخرین کتابی که خوانده ام را نام ببرم؛ » آئورا»**. فضای این کتاب بسیار عجیب، غیرواقعی و در عین حال واقعی است. اگرچه نویسنده و راوی داستان یک مرد است اما جذابیت شخصیت زن قصه یا بهتر بگویم دو شخصیت زن قصه عجیب و غریب است. باید زن باشید تا بدانید فوئنتس چه کرده است با این آفرینش. باید زن باشید تا بدانید این مرد تا کجای روح زنانه را خوانده است و کند و کاو کرده است. اگر زن هستید توصیه می کنم حتما این کتاب را بخوانید تا متوجه شوید که گاه مردانی پیدا می شوند که روح شما را اینچنین بکاوند و بخوانند. کتاب بسیار کوتاه است و در یک شب می توانید به پایان بریدش، اگرچه تا مدتها روحتان درگیرش خواهد بود. چه به نمایشگاه کتاب بروید و چه نروید این کتاب از آنهایی است که باید در مجموعه خوانده هایتان باشد.
یک یادآوری به خودم: سرکار خانم مدتهاست قول خواندن چند کتاب را به خود داده اید. اولین آنها «شیاطین» (جن زدگان) داستایوسکی بوده که هر روز در کتابخانه نگاهش می کنی، دومین کتاب «خانواده تیبو» است که قرار بر این بود در پایان زمستان 87 تمام شده باشد و آخرین آنها «دن آرام» با ترجمه شاملو است که مطمئنم با آنچه به آذین نوشته بسیار متفاوت است. همینجا و در حضور دوستانت قول بده که این سه کتاب را تا پایان تابستان 88 تمام خواهی کرد.
پی نوشت:حیفم آمد نگویم که اگر مجموعه آثار شاملو را ندارید خرید آن را در اولیت قرار دهید که به نظر من وجود آن در کنار هر آدم کتاب خوانی ضروری است.
و در پایان: همه دوستان عزیزی که اینجا را می خوانند برای ادامه بازی دعوتند(اگرچه کماکان خوانندگان این وبلاگ کم هستند).
*کارلوس فوئنتس، چگونه آئورا را نوشتم. آئورا صفحه 79
** «آئورا»، نویسنده کارلوس فوئنتس، ترجمه عبدالله کوثری، انتشارات نشر نی سال 1386